روزی روزگاری در یکی از واحدهای عملیاتی یک شرکت صنعتی بزرگ، تیمی موفق شد یک تعمیر اضطراری پیچیده را در شرایط بحرانی، با خلاقیت و سرعت بینظیر انجام دهد. آن لحظه، همه تحسین کردند، مدیران پاداش دادند و پروژه به سلامت عبور کرد. اما دو سال بعد، در شرایطی مشابه، همان خرابی دوباره اتفاق افتاد، با این تفاوت که افراد کلیدی تیم قبلی بازنشسته شده بود، مستندات دقیقی در کار نبود و تیم جدید، مجبور شد دوباره چرخ را اختراع کند؛ با هزینهای چند برابر!
این ماجرا، فقط یک روایت نیست؛ تصویر کوچکشدهای از پدیدهای بزرگ به نام “فراموشی سازمانی غیرهدفمند” است. فراموشیای که آرام، خزنده و گاه بیصدا رخ میدهد، اما تبعات آن میتواند پرهزینه، ناکارآمد و حتی خطرناک باشد.
فراموشی، پدیدهای انسانی است. ما برای زندهماندن، بعضی چیزها را از یاد میبریم. اما در سازمانها، همهچیز به همین سادگی نیست. سازمانها سیستمهای پیچیدهای از دانش، تجربه و ارتباط هستند و فراموشی در آنها میتواند به معنای از دست رفتن سرمایهای بیقیمت باشد؛ سرمایهای نامرئی اما حیاتی! دانش عملیاتی، تخصصهای کلیدی، تجربههای شکستخورده و آموختههای موفق. بخشهایی از این فراموشی ضروری و حتی مفید است؛ بهویژه وقتی سازمان نیاز دارد خود را از دانشهای منسوخ، رویههای ناکارآمد و باورهای قدیمی پاکسازی کند. این همان فراموشی هدفمند است که بخشی از فرایند یادگیری سازمانی به شمار میرود. اما آنچه خطرناک است، فراموشی غیرهدفمند است. وقتی دانشی از سازمان حذف میشود؛ نه به انتخاب، بلکه بهخاطر نبود سازوکارهای مناسب حفظ و انتقال.
سازمانهایی که برای مدیریت دانش خود برنامهای ندارند، دیر یا زود با این نوع فراموشی مواجه خواهند شد. تغییرات نیروی انسانی، خروج کارکنان کلیدی، ادغام واحدها، ورود فناوریهای جدید و حتی وقوع بحرانها، همگی میتوانند دانشی را از بین ببرند که برای بقا و رقابت سازمان ضروری است.
